اردوگاه که یادتونه؟

رفتم حفظ قرآن؟

از بچه های اونجا چندتایی قبول شدن 

من که رفتم بعد من حنانه اومد حالا هفته پیش بود فک کنم فاطمه حوزوی گف منم دوماهه اومدم بیرون 

خواهرشم بدنیا اومده حال میکنه❤

به فاطمه دیگه گفتم اونم دراومده بود تازگیا!

گفتم چرا آخه کم مونده بود؟

گف نمی کشیدم دیگه

یکی دیگم اصن قبول نشد بیاد حنانه تو گروه گفت ازدواج کرده چند وقته 

مستاجرمم که حفظاشو ادامه میده درسشم میخونه ولی تو مجموعه نیس شهر خودشونه

مریم دخترخالشم نمیدونم حفظ میکنه یا نه ولی اونم درسشو میخونه 

انسانی رفتن 

یه مریم دیگه مونده و خراسانی که مریم گف هر وقت حافظ کل بشه میگه الان نمیگه چقدر حفظ کرده 

از خراسانی ام بی خبرم.

دلم برای بچه ها تنگ شده 

برای اون ۴۵ روز 

ولی اون طرح یکساله خیلی فشاری بود.

فشاری که اون چند روز روی ما آورد کل اون ۴۵ روز را شست!

تجربه زندگی خوابگاهی و ۱۰ نفره باحال بود اما سختم بود.

ازین نظر که بچه ها نظافتو رعایت نمی کردن بعضی وقتا عجیب بیخودی دعوا می کردن گاهی اوقات درک نمی کردن خیلی بد بود 

اما از یه لحاظ برای من تک بچه اینجوری شد که اخلاق آدما دستم اومد.

فهمیدم رفتار آدما تو هر شهری که باشن یه ویژگی خاص داره 

فهمیدم که باید با آدمای اطرافم هر جوری که هستن کنار بیام چون من نمیتونم اونارو مثل خودم کنم 

من نمیتونم تو کلش کنم که موهاتو تو اتاق شونه نکن زندگیمونو مو برداشته 

من نمیتونم بگم آشغالاتو جمع کن موش تو اتاق میاد

من نمیتونم بگم وسایلتو جمع کن اتاق شلوغ میشه زیر پامون میاد

من نمیتونم بگم با پارچ آب نخور ازون پارچ ده نفر آدم آب می خورن 

آب خوردی لااقل آبش کن!

یه چیزایی رو آدما باید خودشون بفهمن

بی توجه نباشین به چیزی اونم چون چند نفرین و بلاخره یکی انجام میده 

اون یه نفر خیلی اذیت میشه خیلی!

راحتی شما اونو ناراحت میکنه!

ریاضی

درس های زندگانی

نمیتونم ,خیلی ,اتاق ,مریم ,آدما ,اونم
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها